درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان قصر عشق و آدرس rakhsh.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 70
بازدید کل : 3171
تعداد مطالب : 10
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1


قصر عشق
سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, :: 11:45 ::  نويسنده : م.س       

 



سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, :: 11:34 ::  نويسنده : م.س       



سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, :: 11:9 ::  نويسنده : م.س       

چشاتو وا نکن اینجا ، هیچ چی دیدن نداره
صدای ِ سکوت ِ لحظه ها ، شنیدن نـداره
توی آسمونی که کرکسا پرواز می‌کنن
دیگه هیچ شاپرکی ، حس ِ پریدن نداره
دستای نجیب ِ باغچه ، خیلی وقته خالیه
از تو گلدون ، گلای کاغذی چیدن نداره
بذا باد بیاد ، تموم ِ دنیا زیر و رو بشه
قلبای آهنی که ، دیگه تپیدن نداره
خیلی وقته ، قصه ی اسب ِ سفید ، کهنه شده
وقتی که آخر ِ جاده‌ها رسیدن نداره
نقض ِ قانون ِ آدم‌بزرگا جـُرمه ، عزیزم
چشاتو وا نکن ، اینجا هیچ چی دیدن نداره



سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:, :: 11:6 ::  نويسنده : م.س       

و ای عزیزی که به من سر می زنی
 اگه یه روز آسمون دلت ابری شد، از دست زمونه و آدمهاش خسته شدی، حتی نفس کشیدن هم برات تکراری شد! یا شاید اگه دست روزگار، نقاش خاطره های بد شد، قلبت رو شکست و اشکت رو جاری کرد، اگر میون اینهمه فکر و خیال، یاد من افتادی، یاد نوشته های ساده من، دلم میخواد غصه ای به غصه هات اضافه نکنم
دلم میخواد برای چشمه چشمهات، آب حیات نباشم. شاعر غزل های پاره پاره و قافیه های دلشکسته نباشم. اگه یه روز دلت گرفت، از ته دل بگو... خدایا!
وگفتگو کن با تنها کسی که میتونی بهش بگی: خدای من! و بشنو! صدایی که میگه: بله! بنده من! اگه صداش رو شنیدی، بعد از همه درد و دل کردن ها، آروم شدن ها... بعد از اینکه گل خنده به روی صورتت برگشت، یه خواهش کوچیک! اگه قبول کنی. برای من هم دعا کن.
اگه یه روز آسمون دلت ابری شد، برای من هم دعا کن



پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, :: 12:31 ::  نويسنده : م.س       

بسم الرب الحسین

جانبازی که از قافله جا مونده مثل حاجی است که از سفر مکه جا مونده کاشکی ما هم به قافله شهدا برسیم

متن امروز در مورد یه به جا مونده است

تقدیم به همه جاماندگان

*********************
مرا می‌شناسی.


من یک روستایی‌ام.

یکی از روستاهای دور دست سرزمینمان ایران.

از مهد نام آوران و دلیران آذربایجان.

شاید مرا نشناسی!

خیلی ها مرا نمی‌شناسند.

اهل زمین که با یک روستایی دورافتاده  و ساده کاری ندارند.

اصلا برایشان مهم نیست که کسی اینجا دردی داشته باشد.

اینان بزرگان را می‌شناسند حاکمان را دوست دارند، مسئولان را می‌شناسند، کسی با ما کاری ندارد.

خیلی وقتها دوستان و رفیقان هم آدم را فراموش می کنند.

ارباب من؛

آیا تو هم مرا فراموش کرده‌ای؟

تو هم مرا نمی شناسی.

البته که خوبان را می شناسی. تو را با ما چه‌کار!

ولی من تو را می شناسم.

با عقل و قلب کوچک خود تورا شناخته‌ام.

پیامبرمان (ص) نیز فرموده است که "هرکس امام زمان خویش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است".

 مولای
من مرا بیاد بیاور؛ آن لحظه‌ای که در شب تاریک در فاو، شلمچه، جزیره مجنون
و... با آنانی که می شناختیشان، یک‌صدا تو را فریاد می زدیم.

من همان فرد کوچک و ناچیزی بودم که با لحن ساده خود یابن الحسن می‌گفتم و سرود العجل سر می‌دادم.

آری من همان بچه بسیجی هستم که به امر نائب تو آمده بودم.

همانی که تفنگ "ام یک" از من بلندتر بود.

همانی که وقتی کلاه آهنی می‌گذاشتم چشمانم را نیز می‌پوشاند.

همانی که در جزیره مجنون و شلمچه  به دنبال بمباران شیمیایی صدام، مزه شیمیایی را چشیدم.

چند لحظه‌ای می‌شد که هیچ چیز نمی‌دیدم، نفسم به سختی بالا می‌آمد.

آری مولای من، همان لحظه نیز تو را صدا می زدم.

درست است که از مقربین نبوده‌ام، ولی در حد توان از مریدانت بوده و هستم.

ای کاش مرا نیز از پیروانت به حساب می‌آوردی.

چرا که خود فرموده ای: "من در همه حال از احوال پیروانم آگاهم".

 مولای من، روز به روز وضعم دشوارتر می‌شود.

دیگر زندگی برایم به سختی می‌گذرد.

قلبم یاریم نمی کند.

پزشکان کارآیی ریه‌هایم را روز به روز کمتر گزارش می‌دهند.

امسال 68% اعلام کرده‌اند.

اعصابم دیگر توان هیچ چیزی را ندارد.

بسیاری مواقع ، به دنبال درگیری و مشاجره با اعضای خانواده گریه‌ام می‌گیرد.

از خشونتی که چند لحظه قبل انجام داده‌ام از خودم بدم می‌آید.

به خدا دست خودم نیست.

فکر کنم همان شیمیایی که آن موقع خورده‌ام مرا متلاشی کرده است.

از رنجها نمی‌نالم، چرا که خود پذیرفته و رفته ام.

از مشکلات مالی نمی‌گویم.

نمی گویم که هزینه یکبار مراجعه به پزشک نیم میلیون تومان می‌شود، چون اینها را هم با قرض و وام پرداخت می‌کنم.

از طعنه عوام نمی‌گویم که زیاد ناراحتم نمی‌کنند.

آقای من، یادت هست موقعی که ما اعزام می‌شدیم؛ کسانی پشت میزها نشسته بودند؟

یادت هست افرادی خوش سیما ما را به شرکت در جبهه‌ها فرا می خواندند؟

یادت هست که بعضی‌ها می‌گفتند امام تکیف کرده که همه به جبهه بروند، ولی خودشان نمی رفتند!!؟

حتما که یادت هست.

آری همانان الان نیز هستند!

البته کمی فرق کرده‌اند، میزهایشان بزرگ‌تر و رنگین‌تر شده، اتاقشان را
مبلمان کرده‌اند، گلهای چند صدهزار تومانی گوشه اتاق چشم را خیره می‌کند.

رقص صندلی گردانشان دل را می‌نوازد.

همانان که رفته رفته اندازه ریش‌هایشان کوتاهتر شده و صورت‌هایشان صافتر و خوش سیماتر!

اصلا به من چه، به من چه ارتباطی دارد.

حتما لیاقتش را دارند.

آری
اینان وقتی ما را در اداره و بنیاد جانبازان یا بهتر بگویم بنیاد و اداره
خودشان! می‌بینند، دعوایمان می‌کنند، ما را دیوانه خطاب می‌کنند.

از یقه ما می‌گیرند و مثل ... از اتاق مجللشان بیرون می‌اندازند.

تو را به خدا بگذارید چند لحظه ای نیزما در اتاقتان روی مبل سلطنتی، زیر کولر گازی بنشینیم، ما که در روستایمان کولر ندیده ایم.

نه آقای من، ما لیاقت نشستن در آنجا را نیز نداریم.

اینان مسئول، امید و مشاور خانواده جانبازان هستند!

اینان به عنوان مشاوره به زنانمان می‌گویند که برو از شوهرت طلاق بگیر! تو چه گناهی داری که زن جانباز شدی.

آری مولای من وضع این گونه است.

خود بهتر می‌دانی که چه نامه‌ها ننوشتم، با چه کسانی درد دل نکرده ام.

دیگر خسته شده ام، شاید این آخرین انشاء من باشد.

ای عزیزتر از جان؛

برگ‌ها و اسنادم را در پوشه سبزرنگ در گوشه اتاقمان دیده‌ای؟

اسم اداره کل بنیاد هم آنجا هست.

همان جائی که به زن بنده مشاوره داده بودند.

خدا پدرشان را رحمت کند.

نام فرد مسئول درمانی استانمان که با تهدید و توهین مرا از اتاقش بیرون انداخت هم آنجا هست.

حتماً برگه‌های پزشکی و نسخه‌هایم را نیز دیده‌ای.

پس به هر که بتوانم دروغ بگویم به تو و خودم که نمی‌توانم.

دیگر خسته شده‌ام.

از مسئولین چیزی نمی خواهم چون دیگر برایم ارزشی ندارند.

آخرش مثل خیلی از همرزمانم که بعد از جنگ به خاطر همین مشکل راحت شده و به آرزویشان رسیدند، من نیز تمام خواهم کرد.

پس زیاد نمانده است.

خواستم قلبم خالی شود.

حمید
باکری گفته بود: دعا کنید شهید شوید که بعد از جنگ چه مشکلاتی به سرمان
خواهد آمد. حیف که آن موقع نشد ، البته لایق نبودیم. پس اربابم مرا از
همرزمانم جدا مکن.

جانباز شیمیایی ، محمد برقی - 6/12/86

استان آذربایجان شرقی - شهرستان شبستر- روستای شیخ ولی
*******************
اللهم مرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک



پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, :: 12:1 ::  نويسنده : م.س       

بلوتوث قلبت رو روشن کن
می خوام تمام وجودمو برا
ت سند کنم
.
.
.
.
ها ها ها
ویروس داشت
الان
می میری ….!


==================================
می دونی فرق یه نارگیل بزرگ با یه نارگیل کوچیک چیه؟؟ . . . نمیدونی؟؟ . . . . جدا نمیدونی؟؟ . . . . باشه میرم از یه میمون دیگه میپرسم!
==================================
کلاغه تو آسمون تخم میذاره ولی تخمش نمی افته پایین … اگه گفتی چرا؟ . . . یه کم فکر کن . . . چون شرت پاش بوده!!!
==================================
خواستم ازت تشکر کنم و بگم به تو افتخار میکنم
.
.
.
.
.
.
.
.
چون تو تنها کسی هستی که هیچ وقت منو از سرکار گذاشتنت ناامید نمیکنی
==================================
این اس ام اس رو تا حالا واسه هیچ کس نفرستادم …



پس واسه تو هم نمی فرستم
==================================
الهی شمع بشی، پروانه شم، دورت بگردم … بعدش فوتت کنم، خاموش
بشی، هرهر بخندم!
==================================
این نردبان ترقیه :

 

l-l
l-l
l-l
l-l
l-l
l-l
I . Q

ازش می رن بالا نه پایین !
==================================



پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, :: 11:30 ::  نويسنده : م.س       

شیوانا صبح زود از مقابل مغازه نانوایی عبور می کرد. دید نانوا عمدا مقداری آرد ارزان جو را با آرد مرغوب گندم مخلوط می کند تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد و سود بیشتری به دست آورد. شیوانا از مرد نانوا پرسید:" آیا دوست داری با آن بخش از وجودت که به تو دستور این کار را داد و الآن مشغول انجام این کار است تمام عمر همنشین باشی!؟"
مرد نانوا با مسخرگی پاسخ داد:" من فقط برای مدتی اینکار را انجام خواهم داد و بعد که وضع مالی ام بهتر شد اینکار را ترک می کنم و مثل بقیه نانواها آدم درست و صادقی می شوم!؟"
شیوانا سری تکان داد و گفت:" متاسفم دوست من!! هر انسانی که کاری انجام می دهد بخشی از وجود او می فهمد که قادربه این کار هست. این بخش همه عمر با انسان می آید. در نگاه و چهره و رفتار و گفتار و صدای آدم خودش را نشان می دهد. کم کم انسان های اطراف ات هم می فهمند که چیزی در وجود تو قادر به این جور کارهای خلاف است و به خاطر آن از توفاصله می گیرند. تو کم کم تنها می شوی و این بخش که تو دیگر دوستش نخواهی داشت همچنان با تو همراه خواهد شد و نهایتا وقتی همه را از دست دادی فقط این بخش از وجودت یعنی بخشی که قادر به فریب است در کلک زدن مهارت دارد با تو می ماند و تو مجبوری تمام عمر با تکه ای که دوست نداری زندگی کنی و حتی در آن دنیا با همان تکه همراه شوی! اگر آنها که محض تفنن و امتحان به کار خلافی دست می زنند و گمان می کنند بعد از این تجربه قادر به بازگشت به حالت پاکی و عصمت اولیه نیستند و بخشی از وجود آنها نسبت به توانایی خود در خطاکاری آگاه و بیدار می شود و همیشه همراهشان می آید ، شاید از همان ابتدا هرگز به سمت کار خلاف حتی برای امتحان هم نمی رفتند



پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, :: 11:17 ::  نويسنده : م.س       

 

1-كسانی كه به طرف عقربهای ساعت امضاء می‌كنند انسان‌های منطقی هستند

2-كسانی كه بر عكس عقربه‌های ساعت امضاء می‌كنند دیر منطق را قبول می‌كنند و بیشتر غیر منطقی هستند

3-كسانی كه از خطوط عمودی استفاده می‌كنند لجاجت و پافشاری در امور دارند

4-كسانی كه از خطوط افقی استفاده می‌كنند انسان‌های منظّم هستند

5-كسانی كه با فشار امضاء می‌كنند در كودكی سختی كشیده‌اند

6-كسانی كه پیچیده امضاء می‌كنند شكّاك هستند

7-كسانی كه در امضای خود اسم و فامیل می‌نویسند خودشان را در فامیل برتر می‌دانند

8-كسانی كه در امضای خود فامیل می‌نویسند دارای منزلت هستند

9-كسانی كه اسمشان را می‌نویسند و روی اسمشان خط می‌زنند شخصیت خود را نشناخته‌اند

10-كسانی كه به حالت دایره و بیضی امضاء می‌كنند ، كسانی هستند كه می‌خواهند به قله برسند

 



پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, :: 1:45 ::  نويسنده : م.س       

به نام خالق يكتا

سلام، كليد رابطه هاست، مقدمه آشنايي، ترجمان دوستي، صميميت و عشق ...
سلام؛ تبسم روح است، لبخند جان است و پلي كه ميان قلب ها بسته مي شود.
سلام يعني خلاصه شدن در مخاطب،
چرخش نگاه بر مدار وجود كسي كه به او سلام كرده ايم...
سلام، ستايش خوبي هاست. اعتراف به عظمت و والايي هاست.

          سلام، نام خداست...



صفحه قبل 1 صفحه بعد